این چندمین پاییز بی او بود؟؟


دختر تنها

سکوت در شبهای تنهای.....و دل تنگی در دیاره غربت.....خدایا گناهم چیست؟؟؟

اشک هایش خسته از صدای نفس هایش،

 بی جان تر از همیشه در چشمانش حلقه بسته بود.

چشمانش ، بی قرار تر از همیشه ،فریاد دیوانگی سرمی داد.

دستان سردش، سرد تر از همیشه برای نبودن حرم نفس هایی گرم،

در کنار عـِـقد عشق،

و نگاهی لرزان از بغض هایی خسته تر از دیروز،

و امروزی بی فردا تر از همیشه ،

بیش برایش نمانده بود.

بی جان تر از همیشه در تاریکی روزی پاییزی ،

 پهلو زده بر فراق ها پاییز ها می شمرد.

10،9،8،7،......

این چندمین پاییز بی او بود؟؟

اما نـــ ـ ـ ـ ـ ـــه ، این اولین پاییز بی او بود.

اما گویی اولین و آخرین بود.

چشمانش باز به سوی آسمان،

دستانش گرم برای فرار از دنیایی پر فراق

و قلبش تهی از تپش ها .

و چه زود مرگ عشق را باور کرد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 22 دی 1388برچسب:,ساعت 9:35 AM توسط |||GHAZALEH|||| |


Power By: LoxBlog.Com